هاوانا، شهری منجمد در زمان، آنچه را در طول سالها سکون بدست آورده با احتیاط به جهان نشان می دهد. من به کوبا نرفتم که اتوموبیلهای قدیمی دهه پنجاه، قصرها و ویلاهای ویران یا پلاژهای مانیکور شده را ببینم که برای جیب مملو از دلار توریستهای خارجی ساخته شده است. به کوبا رفتم تا مردم کشوری را ببینم که تاریخش تناوبی بوده میان تسلیم و مقاومت که هر بار از آن با سربلندی بیرون آمده است.
پایتخت کوبا برای دیدن خانه ارنست همینگوی که به موزه ای شسته رفته تبدیل شده، یا کارخانه سیگار سازی نیست بلکه این تمام شهر، جامعه بی طبقه آن، مردم افتاده و سر به زیرش و مهمتر از همه آسیب پذیریش در لبه پرتگاه از دست رفتن معصومیتش است که سفر به آنرا توجیه می کند.
کوبا در مرز دگرگونی است. مدتهاست انقلاب سال ۱۹۵۹ که حکومت فاسد فولگنسیو باتیستا را سرنگون کرد، حرارتش را از دست داده است .این نه تنها به دلیل واقعیتهای اقتصادی جهان بلکه بخاطر آن است که انقلابها بر حسب طبیعتشان نمیتوانند بعنوان یک روند و انگیزه دائمی عمل کنند. تصور و خیال ارنستو چه گوارا از انسانی که صلاح جامعه را پیش از منافع خود قرار دهد، با طبیعت بشر در تناقض کامل بود چنانچه خود چگوارا نه زمانی چند پس از انقلاب به آن آگاه شد و از آن سرخورد. می گفت: «انقلابیون به انقلاب احتیاج دارند» و زمانی که انقلاب به هدف خود رسید و فروکش کرد، نقش انقلاب و انقلابی در جامعه و اذهان مردم رنگ باخت.
کوبا از چنگال باتیستا به بند اتحاد جماهیر شوروی افتاد نه آنقدر بخاطر ایده آلهای کمونیسم که به نیاز سیر کردن شکم ملتی که غرب آنرا به حال خود رها کرده بود. سیاستهای نادرست جان اف کندی و رهبریهای بعدی ایالات متحده که کوبا را در انزوا قرار داد و تلاشهای مکرر آمریکا در سوء قصد به جان فیدل کاسترو راهی برای کشور جز پیوستن به کمپ شوروی باقی نگذاشت.
بدون تردید، شوروی هم در مقابل نشان داد که نسبت به این کشور کوچک در همسایگی آمریکا بسیار سخاوتمند است. کشتیهای مملو از کالا و غذای رایگان در بندهای کوبا اجتماع کردند، وجه نقد برای هر نیاز دولت فراهم بود و کوبا محکم به سینههای پر شیر حامیش چسبید با این تصور که این ضیافت تا ابد ادامه خواهد داشت. برای چه کار و تلاش کند؟
کوبا در عوض استفاده از گشاده دستی حامیانش برای سرمایه گذاری در صنایع و کشاورزیش، دینش را به شوروی با حمایت از جنبشهای بی نتیجه چپ در گوشه و کنار جهان ادا کرد. امروز، کوبا با قطع شاهرگ اقتصادیش با شوروی وقرار گرفتن حامی دیگرش در دهه گذشته، ونزوئلا، در مرز ورشکستگی، به زانو افتاده است
رائول کاسترو امیدوار است نزدیکی با واشنگتن و لغو تحریمها علیه این کشور، جایی برای نفس کشیدن برای کوبا باز کند، اما در عین حال او هم ، مثل بسیاری دیگر، نگران آن است که برای باز شدن درهای کشورش بسوی کاپیتالیسم، بهایی سنگین بپردازد.
کوبا همچنان بر این باور است که توانایی ایستادن بروی پایش را داشته و میتواند اقتصادش را مستقل از قدرتهای عمده جهان رونق بخشد… و حق هم دارد. برغم توفیق مسکو در متکی کردن کوبا به بلوک شرق (کارخانجات تولید شکر که توسط چگوارا مدرنیزه شده و منبع عمده درآمد کوبا بود به دستور کرملین تعطیل شد) دستاوردهای کشور در طول شصت سال گذشته شگفت انگیز بوده است. بهداشت، اجاره خانه، و آموزش برای همه شهروندان کوبا رایگان است. سالمندان ، بیکاران، مادران تنها و فقرا سهمیه غذای رایگان دارند. گوشت قرمز کمیاب است، اما ماهی، لبنیات و سبزیجات با نازلترین بها در اختیار شهروندان کوباست. هیچکس گرسنه نیست، هیچکس بی خانه و بی مأمن نیست، حاذقترین پزشکان و بهترین تسهیلات پزشکی که با پیشرفتهترین مراکز بهداشت غرب رقابت می کند، بطور رایگان در اختیار شهروندان است.
آمار مرگ میر در میان کودکان کوبایی از تعداد آنها در ایالات متحده کمتر است و بیش از ۹۹ درصد مردم کوبا باسوادند. در کوبا از مواد مخدر و جنایات جدی خبری نیست.
حضور پلیس در گوشه و کنار هاوانا محسوس است، اما هیچیک از آنها مسلح نیستند… هیچکس در کوبا اسلحه حمل نمی کند. موزیک و هنر از هر گوشه کشور می بارد.
(function(d, s, id) {var js,ijs=d.getElementsByTagName(s)[0];if(d.getElementById(id))return;js=d.createElement(s);js.id=id;js.src="//embed.scribblelive.com/widgets/embed.js";ijs.parentNode.insertBefore(js, ijs);}(document, 'script', 'scrbbl-js'));سوء تفاهم نشود، کوبا با بهشت برین فرسنگها فاصله دارد. اکثر مردم در سوراخهای تنگ و تاریک و کثیفی که به آن «خانه» میگویند زندگی میکنند که با نگاه به آنها با خود گفتم: جای تعجب نیست که در هاوانا موش و سوسک وجود ندارد. این حیوانات این خانهها را قابل زندگی نمی بینند.
قیمتها ظرف چند سال گذشته افزایش یافته و کوبایی ها بگونه ای فزاینده خود را در مضیقه می یابند. نگاه پرامتنان گروهی پزشک و جراح در مقابل دریافت چند دلار هدیه، مرا سخت شرمنده کرد… و با خودم گفتم لیاقت اینها بیش از این است. اما سئوالی که در پیش روی کوبایی ها قرار دارد این است که آیا میخواهند که «کیفیت» زندگیشان بهتر باشد یا «سطح» آن؟ برای هرکدام آن بهایی است که باید بپردازند. برای آزادی هم باید بهایی گزاف پرداخت. آیا دولت کوبا قادر است معجزه کند و سطح زندگی مردم را بالا ببرد بدون آنکه به کیفیت آن، به ارزشهای اجتماعیشان و معصومیت مردم لطمه بزند؟ در طول اقامتم در کوبا، شاهد فقر، آز، فساد و سرخوردگی مردم بودم، اما در پس اینها همه، و آن زمان که طمع و فساد ناشی از نگرانی ارضا شد، نوعی خلوص و پاکی در ارزشهای آنها و در انسانیتشان وجود دارد که در هیچیک از جوامع بسیاری که با آنها آشنا بودهام سراغ نکرده ام
جای بسی افسوس خواهد بود اگر کوبایی ها در مقابل یک آشپزخانه سبک غرب، یک اتوموبیل نو و کارت اعتباری، فرهنگ و ارزشهایی را که علیرغم، یا شاید بخاطر رنجهایشان بدست آورده اند، از کف بدهند. باید میان آنچه در جیبشان خواهند داشت و ارزشهایشان یکی را انتخاب کنند.
مردم کوبا، همچنین، آرمانهایی برای آزادی عقیده و بیان دارند. در چند سال گذشته، دولت بطور سیستماتیک سختگیریهای سیاسی را تعدیل و زندانیان سیاسی را آزاد کرده است. تعداد آنها در حال حاضر از دویست نفر تجاوز نمی کند.
با وجود این، سالها ارعاب توسط حکومت فضایی مملو از وحشت و پارانویا بوجود آورده است که رنگ آنرا در همه ارتباطات مردم می توان لمس کرد. یک کوبایی که در خلوت آپارتمانم با او مصاحبه کردم از من خواست که تلفنهای همراهمان را که خاموش بود، در اتاق خواب و زیر بالشها خفه کنم تا بتواند حرف بزند. انچنین است میزان وحشت مردم از نیروهای امنیتی. او گفت آزادی برایش از نان شب مهمتر است. به او گفتم: «اما آزادی را نمیتوانید بخورید.» در جواب گفت: «…درست است اما میتوانم آنرا استنشاق کنم.»
کوبا را در جسم اما نه در روح ترک کردم. چیزی در این کشور وجود دارد که ربطی به مناظر بدیع، ساختمانهای قدیمی، فرهنگ، اتوموبیلهای کلاسیک دهه پنجاه و هوای مطبوع ندارد، چیزی که تنها به گونهای مبهم میتوانم دست نخوردگی ذهن مردم و معصومیتشان توصیف کنم که تاکنون از گزند زندگی ماشینی و جوامع مصرفی و ارزشهای سطحی غرب در امان مانده است.
در پایان یک عصر، تنها امیدوارم کوبا در راه گشودن دروازه های آزادی باشد نه در جعبه پاندورا.